محل تبلیغات شما



به خدا من که خودم ساکن این خونه ام روم نمیشه تماس هامو با تلفن خونه بگیرم همه ش بسته می خرم‌. بعد این مفت خور الدنگ دو ساعته افتاده رو تلفن. فقط خدا می دونه من چقدر از این مدل نرهای نکبت بیزارم از نفس کشیدنش هم می خوام بالا بیارم وای به حال بقیه ی کارهاش. یابو ساعت دو نصف شب کلید می ندازه می ره تو خونه ی کسی که آدم دوپای بیشعور چنین می کنه؟ سگ رید تو سرت که انقدر بیشعوری هنوز با چهل سال سن و سه تا سگ توله. به خدا منو بکشن هم برم خونه ی کسی یه آب بخوام بخورم اجازه می گیرم این یابو علفی تمام زندگی ما رو می گرده دلم می خواد دست بندازم دور گردنش و جون دادنشو در اثر فشار دادن دستم ببینم بلکه حرص هام خالی شه. صبح هم یه خروار سر و صدا کرده خوابو از چشم من گرفته الانم اومدم بخوابم باز کلید انداخته اومده تو دارم از تپش قلب تلف می شم. مدامم یا بوی گه سیگار راه می ندازه یا اخ و تف های نرونه یا چایی هورت کشیدن. انگل تو چه خاصیتی داشتی تو کل زندگی نکبت بارت آخه؟

ولله خونه هم یه سری آداب و رسوم داره هر گوساله ای کلید نداره بلکه در می زنه می ره تو. حرمت نداره این خونه هر الاغی کلید داره هر ساعتی می خواد میاد و می ره.


دیروز قضای حاجتمو که انجام دادم اومدم کمربندمو ببندم که النگوی نازنینم از دستم باز شد و زارپ رفت تو چاه مستراح. چنان جیغی کشیدم خودم در حیرت موندم. باور کن چاه مستراح خونه ی خودمون بود تا کمر خم می شد بلکه بتونم برش دارم ولی خب اونجا واقعا نمی شد. خلاصه با حال گرفته امروز شال و کلاه کردم و رفتم بیرون بلکه بتونم بیابم دوباره ازش که به در بسته خوردم و دست از پا درازتر برگشتم. البته چون خیلی خاطرم مکدر بود گفتم یه سری به کلاه فروشی ای که دو هفته پیش رفته بودم و تو کف فلان کپ مونده بودم بزنم بلکه یه کپ بخرم یه کم دلم باز شه. رفتم و از همون کپ داشت هنوزم. دیگه هیچی کلاهمو درآوردم این کپ جدیده رو یه امتحان کردم و خریدمشو برگشتم. سر راه هم رفتم قنادی و یه کیک و یوخده شیرینی برای این روز میمون خریدم!!!!! اونجا هم فیش رو گرفتم و رفتم حساب کردم اومدم دیدم آقاهه گفت کیکتونو یکی دیگه اشتباهی برد :/ از اون اندازه از کیک شکلاتی هم یه دونه بیشتر نداشت شانس من. همون لحظه یه خانمه اومد و به یه دونه از اون کیک های انتخابی من منتها بزرگترش اشاره کرد و گفت این خیلی بزرگه کوچیکترشو ندارین؟ منم رو هوا زدمش و گفتم خب ببینین منم این کیک رو می خوام منتها بزرگه می تونیم بگیم نصف کنن برامون. و خب قناد محترم نصفش کرد نصفشو اون خانوم برداشت نصفش رو من :)) لی خب از صدقه سر اون سر کیفی که کیک قبلی منو اشتباهی برداشته بود مجبور شدم باز برم صندوق و پول اضافه بپردازم.

دیگه اومدم سوار اتوبوس شم و برگردم که مامور ایستگاهه گیر داد الا و للا بلیت نزدی. می گم من خودم دیدم کم کرد الان زد فلانقدر دارم می گفت نه من ندیدم. گفتم چشمتو باز کن تهمت نزنی. واسه چس تومن نمیام خودمو بی آبرو کنم که. هیچی خلاصه گیر داده بود و منم از خر شیطون پیاده نشدم چون واقعا دیدم که کارتم زده شد و از اونجایی که توی میدون ولیعصر اشتباهی دوبار کارت زدم و باسنم به اندازه ی کافی سوخته بود دیگه زیر بار نرفتم که دوباره کارت بزنم.

البته قرار بود امروز با شادان برم نمایشگاه بین المللی. روز آخر نمایشگاه گردشگری و اینا بود و بستر مناسبی برای دیدن دلبری لباس های محلی و همه ی اقوام ایرانی بود. ولی خب خودمم از این طرف کار و بار داشتم و قرارم با شادان کنسل شد و امسال نشد به این نمایشگاه دیوانه کننده ی دوست داشتنی محبوبم برسم.

الانم برم بشینم سر وقت این سریاله، این چند روز ندیدم و دیشبم یه نصفه اپیزود دیدم الان باید جبران کنم. گرچه این مدت اصلا کتاب نخوندم و دارم از خودم بالا میارم. ولی خب با سریال دیدن و فیلم دارم جبران می کنم آما کتاب چیز دیگریه خداوکیلی. گمونم باید کتابم رو عوض کنم. جز از کل خسته م کرده شاید، با اینکه کتاب دلنشینیه ولی قطور بودنش توی مخمه.


دخترک کلاس پنجم دبستانه. چندتا کتاب که خودم جونم براشون در میره بهش پیشنهاد می کنم‌ می گه نه بابا اینا که به درد من‌ نمی خوره. می گم خب تو چه ژانری دوست داری؟ تو این مدت چه کتابی خوندی که خیلی خوشت اومده؟
چه کتابی گفته باشه خوبه؟! "من پیش از تو" !
فکم افتاد کف زمین. درسته بر این عقیده ام اگه کسی کتاب خونه واقعن مهم نیست چه گروه سنی ای رو بخونه، مهم خوندن و یاد گرفتن و لذت بردن از کتابه. ولی خدایی من تره هم خرد نمی کنم برای کتاب هایی مثل این کتاب و اون یکی "ملت عشق" که خیلی دادار دودور کرد و اون یکی "مردی به نام اُوه" یا اون یکی "خودت باش دختر" و یا کتاب های انگیزشی و یک شبه پولدار شوید. چون این کتاب ها خودشون نوشته شدن تا یک شبه نویسنده ی خلاقشون رو پولدار کنن نه من و تو رو! اصلن وقتی می بینم یه چیزی در این حد مخاطب جمع کرده بنا رو می ذارم بر اینکه واقعن عامه پسنده. م.مودب پور هم کم طرفدار نداشته و نداره. ولی آدم هر چیزی رو باید بخونه؟! بله باید بخونه. ولی نه وقتی کتاب هایی به چه خوبی هستن و بریم سراغ این بیخودی پر فروش های قطور لوس و بی معنی که مخاطب بالای هفتاد سال داره نه کلاس پنجمی :/
بهش گفتم جای من و تو عوض شده. تو کتاب هایی که تو سن من می خونن رو می خونی و من کتاب کودک و نوجوان قورت می دم. غش غش خندید.
دو تا کتاب انتخاب کرد که یکیش رو من بهش معرفی کردم چون همون صبح نشستم خوندمش و از شدت خوب بودنش اشک تو چشم هام حلقه زد ولی گفت: "باید برم از معلمم بپرسم اگر تایید کرد میام می خرم." معلمشون اومد کتاب ها رو تایید کرد و بعد اون دخترک اومد خرید و رفت.
الان برام سوال پیش اومده کتابی مثل "من پیش از تو و مردی به نام اُوه" رو همین معلم فارسیشون بهش پیشنهاد داده؟!
من محتوای این کتاب ها رو نمی دونم علاقه ای هم برای دونستنشون ندارم ولی واقعن دنیای لطیف و سازنده ی کودک و نوجوان کجا و ادبیات گهگاه مخرب بزرگسال کجا برای من بلوغ زودرس دهشناکه. اینکه بچه هایی رو می بینم که خیلی دارن زود به دنیای آدم بزرگ ها وارد می شن و می فهمم رنج کشیدنشون انقدر سریع شروع شده دلم می خواد متوقفشون کنم و بگم سر جدت حالا حالاها از جهان کودکیت لذت ببر دنیای بزرگسال پشیزی هم ارزش نداره که انقدر دلت می خواد زودتر واردش بشی

 


یه کوآلا فقط وقتی از خوابش می زنه که بدونه قراره بره تو جنگل اکالیپتوس بگرده و واسه خودش هر درختی رو که می خواد انتخاب کنه و روی شاخه هاش چرت بزنه و گهگاهی یه اکالیپتوس بندازه گوشه ی لپش و خرچ خرچ بخوره و باز دوباره چرت بزنه.
من اون کوآلام که پس از هزاران سال ۶ صبح پاشدم که برم تو جنگل کتاب ها غلت بزنم و کیف کنم. وگرنه هیچ چیز دیگری نمی تونه منو اون وقت صبح از خواب بلند کنه و لباس بپوشونه و رژ 01 دبورا بزنه و خط چشم نارنجی بکشه و آویزون مترو و اتوبوس به مقصد برسونه. یه عالم کتابی که نخونده بودم رو خوندم و خرکیف هر دو جهانم.
مطمئنم اگر ادبیات کودک و نوجوان نبود من هرگز کتاب خون نمی شدم هرگز

 


آقا تمام امروز رو به عشق اینکه ظهر بشه و قورمه سبزی بخورم گذروندم! بعدشم که خوردیم یوخده در خودم گشتم و غروبی یوخده کاچی درست کردم. سری اول با اجازه ت آرد سوخت و مجبور شدم دوباره از نو الک کنم و درست کنم. ولی واقعن من این کوفتی لامصب رو خیلی دوست دارم خیلی و فا.ک که همه ش خودم باید به خودم حال بدم و هیچ خری آدم حسابم نمی کنه یه چیزی برام درست کنه و من با لع وصف ناشدنی بخورم.

بقیه ی روز هم به جمع و جور کردن و یه دکلره ی نه چندان موفق و یه کم معرفی کتاب و آشنایی با چند ده تایی کتاب کوکدک گذشت و حالا هم اوووووف سریال محبوبم. الان دیگه خواب مستولی گشته و نمی تونم بیشتر بشینم به دیدنش و باید جمع کنم زودتر برم بخوابم. ولی جالبه من که سر شب یکی دو ساعتی خوابیدم پس چرا چنین باز خوابم گرفته؟ عجیبه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه حضرت امام سجاد (ع) اردستان يادداش هاي روزانه من